« بسم الله الرحمن الرحیم »
گفت : چه کار داری که چه کسی ، حاج احمد و دوستانش را به لبنان فرستاد؟
در دلم گفتم : چه کار دارم که فرستاد و دیگر هرگز کسی آنان را ندید ؟!
به او گفتم :
هر زمان که به عکس حاج احمد متوسلیان می رسم، بغض تمامی وجودم را فرا می گیرد و سراسر غم می شوم .
یاد راوی جنوب در میانه ی راه می افتم که گفت شاید هنوز زنده باشد !
آری شاید هنوز اسیر رژیم مجعول صهیون است !
یا شاید در گوشه ای از این دنیای غریب، زندگی می کند .
اما نه . . .
ما که می دانیم
خوب می دانیم پیش از رفتن گفت که می روم شهید بشوم و دیگر بازگشتی ندارم .
همان جمله که وقتی به حاج همت رسید ، شانه هایش از گریه لرزید و شاید با خود گفت : حاج احمد که حرف الکی نمی زند . . .
و یادم می آید که پس از درگیری با اسرائیلی ها ، دیگر کسی حاج احمد را ندید .
هنوز سردرگمم که بگویم :
شهید حاج احمد . . .
یا جاوید الاثر حاج احمد . . .
باز در دل می گویم :
می دانی حاج احمد ؟! فقط کمی دلــــم برایتان تنگ است ؛ همیــن !
کـــ . م
آخرین نظرات