« بسم الله الرحمن الرحیم »
مهــدی بیست ساله، دست خالی، توی خط خرمشهر، گیر داده به سرهنگِ فرمانده که :
« چرا هیچ کاری نمی کنین؟ یه اسلحه به من بدید برم حساب این عراقیها رو برسم. »
سرهنگ دست می گذارد روی شانه ی مهدی و می گوید : « صبر کن آقا جون. نوبت شما هم می رسه. »
مهدی می گوید : « پس کِی ؟ عراقی ها دارن می رن طرف آبادان.»
سرهنگ لبخندی می زندو می دود سراغ بی سیم.
گلوله ها ی فسفری که بالای سر عراقی ها می ترکد، فکر می کنند ایران شیمیایی زده.
از تانک هایشان می پرند پایین و پا می گذارند به فرار.
- حالا اگه می خوای، برو یه اسلحه بردار و حسابشونو برس.
وقتی فرمانده شد، تاکتیک جنگی آن قدر برایش مهم بود که آموزش لشکر 17 علی ابن ابی طالب (علیه السلام) ، بین همه ی لشکرها زبان زد شده بود.
شهید مهــدی زینُ الدّین
آخرین نظرات